نذر مامان
پارسال وقتی تو دلم بودی نذر کردم که ایشالا اگر خدا خواستو صحیحو سالم اومدی تو بغلم سال دیگه که 6 ماهت میشه علی اصغرت کنم ولی نذرمو کاملا فراموش کرده بودم تا شب شهادت علی اصغر که یکدفعه یااااااااااااااادم اومد سریع پاشدم یه پارچه سفید برداشتم و با اینکه اصلااااااااااا خیاطی بلد نبودم یه لباس سفید برات دوختم که فردا ببرمت مراسم.............. مراسم ساعت 8 شروع میشد ما هم 7/5 بیدار شدیم لباستو تنت کردم که بریم اینم عکست الهییییییییییییییییی فداااااااااات بشه ماااااااااااااااااااااااادر ایشالا امام حسین نگهدارت باشه عزیزم .این عکسم توی ماشین باباس در راه رفتن به مراسم ...
نویسنده :
مامان فریبا
21:53
مهراس دخملونه2!
شب تولد بابا تصمیم گرفتم این مدلی سورپرایزش کنم شما واسه چند لحظه دخمل بابا شدی ...
نویسنده :
مامان فریبا
21:34
مهراس خونه بابایی کنگر خورده و لنگر انداخته!
مسافرت مهراس و مامان
یه مدتی بود خیلی کسل بودم و اعصابم بدددددددددددد داغون بود وقتیم واکسن شمارو زدیم به خاطر حال بدت داغونترم شدم خلاصه خیلی دپرس بودم 3 روز از واکسنت گذشته بود که تصمیم گرفتم برم قم اونم تنهااااااا با وجود مخالفت های بابا بالاخره موفق شدم فکر میکردم حالم بهتر میشه و خوشحال بودم ولی بابا این شکلی بود اما من دیگه تصمیممو گرفته بودمو با تمام این حرفا منو شما رفتیم قم اونجا به شما شدییییییییییدا خوش گذشت اما به مامان اصلااااااااااااا البته این یه راز که باید بین خودمون دوتا بمونه اخه مامان تا حالا بدون بابا جایی نرفته بود همینم باعث شد با وجود اینکه روزی چند ساعت بابا زنگ میزد میحرفیدیم ولی خیلیییییییییی دلم براش تنگ شد بگذ...
نویسنده :
مامان فریبا
21:21